چند ماه پیش بود که با دیدن مخزن عظیم کتابخانه مرکزی، آرزوی گشتن و پرسه زدن بین قفسهها توی دلم کاشته شد. در اولین تجربهی قسمت کتابهای داستانی، سعی کردم غریبترین کتاب ها با عناوین جالب انتخاب کنم. " زمانی برای زن بودن" یکی از آنها بود. کتابی که نه قبلا اسمش را شنیده بودم و نه فکر میکردم که تازگی ها (چند سال اخیر) به امانت کسی رفته باشد.
پنجاه صفحه اول، طاقت فرسا و پرفشار بود، بطوری که اگر عذاب وجدان نیمه رها کردن کتابها نبود، حتما نخونده رهایش میکردم! اما کمکم فضای داستان و رومزهنگاریش دستم آمد و جذاب شد.
کیت، مادر دو بچهی کوچک، بن ۱ ساله و امیلی ۵ساله ست و در عین حال مدیر منابع مالی یکی از بزرگترین شرکت های مالی و سرمایه گذاری لندن است. زندگی کیت در جنگ و موازنه این دو جنبهی زندگیش میگذرد. کارمند یا مادر و همسر؟ گاهی چنان فشار و استرس از کلمات بیرون میزند که انگار زیربارِ مسئولیتهای کیت دارید خم میشوید و دیگر نمیشود ادامه داد. من هر روز بیشتر از ۵۰ صفحه نتونستم بخونم (به استثنای روز آخر که تمامش کردم).
به همه توصیه میکنم، مردانی که به درکِ شرایط ن اطراف و همسرشان نیاز دارند. به نی که در انتخابهای زندگیشان گیر افتاده اند و به کسانی که دوست دارند بدون قضاوت و پیش زمینههای القایی، زندگی یک زن غربیِ شاغل را ببینند. این کتاب یک نمونه است، نه توصیه یا نصیحت :)
روی زمین، مورچه ست، روی پام مورچه راه میره، همه جا مورچه ست! پیش خودم میگم منم مثل عاقبت آخرین نواده خوزه، توسط مورچههای قرمز خورده میشم! کتابِ "زمانی برای زن بودن" رو میخونم و یاد "تالی" میافتم، یاد خاطراتی که انگار از منن. نقاشی میکشم و "ماد" میاد توی ذهنم. روزی چندین بار ذهنم ارجاع میزنه به فیلمایی که دیدم و کتابایی که خوندم. گاهی یادم نمیاد این خاطره از کجاست، از کدوم فیلم، از کدوم داستان یا از خودم؟! نمیتونم تشخیص بدم.
+ خوبه یا بد؟
خیلی شنیدم و خیلی دیدم کسانی رو که از پایبند نبودن به برنامهریزیهاشون گلایه میکردند. وقتی ازشون میپرسم چطور برنامهریزی و هدفگذاری میکنید، میبینم که عیب اصلی از همین برنامهریزیه.
توی این پست، میخوام چندتا نکته در مورد برنامهریزی که با تجربه شخصی بهشون رسیدم باهاتون در میان بذارم.
۱. برنامه ریزی یه عمل فوری فوتی نیست.
منظورم اینه که نمیشه تصمیم بگیرید برای یک سالتون برنامه ریزی کنید و بعد در عرض یکی دو ساعت یه برنامه کامل دربیارید. نه، نمیشه. هرچی مدت زمانی که براش میخواین برنامه بذارید طولانی تر باشه، زمانی هم که باید به برنامه ریزی اختصاص بدین، بیشتر میشه. به عنوان مثال، اگر برای سال ۹۸ میخواین یه برنامه خوب و جامع داشته باشین بهتون پیشنهاد میکنم که از اوایل اسفند به فکرش باشید.
۲. لیست تمام آرمان ها و اهدافتون رو بنویسید.
توی اون زمان طولانی که اشاره کردم قراره یه لیست بالا بلند از تمام خواسته هاتون بنویسید. کاملا کمال گرا باشید و به حداقل ها اکتفا نکنید. نیازی نیست برای نوشتن این لیست حتما پشت یه میز نشسته باشید و یه قلم و کاغذ دستتون باشه، در حین راه رفتن، سر کلاس، یا حین خوردن نهار ممکنه ایده ای به ذهنتون برسه، بنویسیدش، نذارید از دست بره. آرزو میکنید که در سال جدید چه چیزهایی رو در خودتون تغییر بدید یا اضافه کنید و چه کار خاصی انجام بدین؟ وقتی این لیست رو نوشتین، حالا وقت فیلتر کردنه.
۳. رفع ابهام و دسته بندی لیست خواسته ها
اگر هدفی رو به صورت کلی نوشتین مثلا" آدم بهتری بشم" سعی کنید از کلی بودن درش بیارید. مثلا از خودتون بپرسید: بهتر توی چه زمینه ای بهتر؟ و اونقدر این کار رو ادامه بدین که کاملا مطمئن بشید چه چیزی مد نظرتونه. خواسته ها رو دسته بندی کنید مثلا اگه در مورد اهداف سالانه دارید "وزن ایده آل"، "خوش اخلاقی" و "قبول شدن در رشته x" این سه تا توی سه دسته ی مختلف سلامتی، اخلاق و درس قرار میگیره. سعی کنید تعداد دسته های اصلیتون کمتر از ۱۰ تا باشه. حالا میتونید یه تصویر کلی در همه ی زمینه ها از آدمِ سال آینده داشته باشید.
میتونید این دسته بندی ها رو یه جایی جلوی چشمتون بذارید تا دائم بهتون یادآوری بشه و حاشیه نرید. مثلا من این برنامه رو با شروع سال تحصیلی جدید برای خودم نوشتم :))
خب تا الان فقط اهداف رو نوشتیم، بریم سراغ برنامهریزی! :)
۴. تقسیم بندی اهداف به کمی و کیفی
من اهداف رو برای این که بتونم توضیح بدم به دو دسته تقسیم میکنم، کمی و کیفی. اهداف کمی اهدافی هستند که پارامترهای خاصی برای اندازه گیریشون داریم. مثلا اگه من میخوام به وزن ایده آل برسم، میتونم بگم که ۱۰ کیلو اضافه وزن دارم و میخوام توی ۱۰ ماه اینو کم کنم(هدف بلند مدت). پس میشه ماهی یک کیلو کم کنم (هدف میان مدت). و باید روزانه مقدار کالری مشخصی مصرف کنم و یک ساعت فعالیت داشته باشم (هدف کوتاه مدت). این اهداف رو فکر میکنم همه میشناسن و معمولا برای برنامه ریزی در موردشون مشکلی نیست.
مشکل اصلی در مورد اهداف کیفیه. اونایی که معیار خاصی برای اندازه گیریشون نداریم. و ماهیتشون با اندازه گیری زیاد جور نیست. مثلا این که من میخوام خوش اخلاق تر باشم یا مثلا مسیر زندگیم رو مشخص کنم. خب چطور باید اینو برنامه ریزی کنیم؟
پیشنهاد من اینه که تا اونجایی که میشه این اهداف رو کمی کنیم. مثلا هدف "ارتقای سلامتی" که خودش میتونه شامل دو قسمت بشه "ورزش" و "تغذیه". برای ورزش میشه یه سری کار لیست کرد: ۱. انتخاب یک ورزش دلخواه ۲. انجام مرتب آن به صورت روزانه یا . . برای تغذیه: ۱. مراجعه به دکتر تغذیه و گرفتن برنامه غذایی متناسب ۲. عمل به برنامه غذایی. حالا میشه برای هر کدوم از این اهدافِ خرد، زمان مشخص کرد و اام به اون رو خواست.
اینجا میخوام یه نکته ای رو اضافه کنم، اگر من هدفی رو داشته باشم که مسیر رسیدن به اون رو ندونم یا برام واضح نباشه. باید چیکار کنم؟ آیا میشه در موردش برنامه ریزی کرد؟ بله. مثلا من میخوام گرافیست بشم! اول از همه باید سعی کرد تا با تحقیق یا سرچ یه سری اقدامات اولیه رو به دست آورد، برای مثال؛ تسلط به نرم افزار X، برای کسب این مهارت میتونم اقدامات بعدی رو انجام بدم ۱. آموزش های آنلاین یا ۲. کلاس حضوری یا ۳. خودخوان و. بین گزینه های مختلف اونی که با شرایطم تناسب بیشتری رو داره انتخاب میکنم و از تاریخ برنامه ریزی، در رابطه با اون اقدام میکنم.
پیشنهاد من برای اینجور اهداف، داشتن دفترِ گزارش نویسیه. مثلا من آموزش مجازی رو انتخاب میکنم و یه مدتی باهاش سر میکنم ولی در حین اون متوجه نکات دیگه ای میشم، این که کلاس حضوری لازمه یا به تمرین بیشتر نیاز دارم یا . حالا چراغ ماشین یکم جلوترم رو روشن کرده. این نتایج رو توی دفتر گزارش، مینویسم و متناسب با اون عمل میکنم و الی آخر.
دفتر گزارش چند تا مزیت داره: ۱. میتونیم مسیرِ رسیدن به هدف رو مشخص کنیم، بدون این که سردرگم و گیج بشیم. ۲. احساس رضایت. ممکنه در انتهای سال، هنوز گرافیست نشده باشم ولی مسلما در مسیر قرار گرفتم و اقدامات موثری انجام دادم که باعث میشه حس خوبی نسبت به خودم و اهدافم داشته باشم. ۳. گزارش نویسی جای خالی "زمان" -که توی همه برنامه ریزی ها نقش کلیدی داره- رو برای اهدافِ نه چندان واضح پر میکنه. گزارش نویسی رو میتونین به صورت ماهانه انجام بدید.
۵. برنامه انعطاف پذیر داشته باشید
اگر برنامه خیلی فشرده و سخت داشته باشید، در صورتی که یه روز ازش عقب بمونید، جبران کردن خیلی سخت میشه. توی همون مثالِ وزن، ماهیانه ۱ کیلو کم کردن کار سختی نیست اما اگر بشه ۳ کیلو، یه روز رعایت نکردن رژیم، رسیدن به هدف رو سخت میکنه! من نمیگم برنامه خیلی ساده یا سخت داشته باشید. این تماما به خودتون و اهمیت و اولویت هدف بستگی داره، منتها سعی کنید میزان سختی و راحتی رو متناسب با هدف انتخاب کنید.
۶. برنامهریزی برای هرشخصی منحصر به فرده
غیر از یه نکات کلی که به نظرم در همه برنامه ها مشترکه. برنامه ریزی هر کسی، برای خودشه. سختی و آسونی برنامه، نحوه ی ارزیابی کردن، جایزه و تنبیه و . همه بستگی خود شخص داره. دوستی داشتم که برای این که عادت کتابخونی رو در خودش به وجود بیاره خودش رو موظف میکرد به خوندن فلان مقدار صفحه کتاب در روز و در نهایت از نتیجه راضی بود درحالی که این کار روی من اصلا جواب نمیده (حتی شاید نتیجه عکس بده! ). با زیاد برنامه ریزی کردن، کم کم برنامه منحصر به فرد خودتون رو پیدا میکنید. :)
۷. تنوع در برنامه ریزی
بیشتر مثال هایی که توی نکات بالا زدم در مورد برنامه ریزی سالانه بود. اما میتونیم برنامه ریزی روزانه، هفتگی، ماهانه و سه ماهه و .داشته باشیم که در واقع خرد کردن و جزئی کردن همون اهداف سالانه ست و برای این اهداف میتونید از پلنرهای روزانه، هفتگی و ماهانه استفاده کنید.
۸. همت و توکل
با برنامهریزی خوب شاید ۷۰ درصد اهداف توی دستتون باشه اما اگه از اون ۳۰ درصد غافل بشید، هیچی ازش نمیمونه. همت کنید. واقعا هدفتون رو بخواین و ایمان داشته باشید که با تلاش میشه بهش دست پیدا کرد. گرچه آخر از همه اینو میگم ولی از همون اول، بسم الله بگید، به خدا توکل کنید و ازش بخواید که کمکتون کنه و بهترین ها رو در مسیرتون قرار بده ان شالله. :)
+ پست فوق العاده خوب پشمال در مورد بولت ژورنال
+ این پست هم یه نمونه پلنر ماهانه
اول قرار بود کاریکاتور عمو عزت الله باشه. بعد اینقدر شکل خودش در اومد که دست و دلم لرزید تغییرش بدم! خیلی سخته یه چیز متناسب رو از تناسب در بیاری! خلاصه که نتیجه یه چیزی دراومد مابین خودش و کاریکاتورش :))
مبحث فنی: توی کاریکاتور از اول باید با اغراق کشید، نه این که اول شکل اصلی و بعد تغییرات!
فکر کنم برای تکلیف فردا باید یکی دیگه بکشم :|
میخوام یکی از بزرگترین تغییرات بارداریم رو براتون بگم.
من قبلا خصوصا توی مجردی، عاشق تنهایی و خلوت بودم. هیچ وقت، وقت گذروندن با خودم و سرگرمی هام، برام تکراری و خسته کننده نمیشد. اگه گاهی مجبور بودم از تنهاییم بزنم و وقتمو توی جمع بگذرونم، ناراحت میشدم. منزوی نبودم ولی با خودم و تنهاییم رفیق شش دونگ بودم!
این ماجرا بعد از ازدواج کمرنگ شد. نیازم به خلوت جاشو داد به خلوت های دونفره. دوست نداشتم کسی خلوت های دونفره مون رو ازم بگیره. حرف زدن و تعریف کردن ها، گاهی کاردستی و کارای خونه باهم دیگه، برام بی نهایت لذت بخش بود ولی همچنان با تنها موندن مشکلی نداشتم، تا رسید به بارداری!
بارداری و یه موجود کوچولو داشتن، منو از خودم و تنهایی گریزون کرد. کارهام همونا بود ولی دلم میخواست صدای دیگه ای هم باشه، حضور دیگه ای. تلویزیون با صدای بلند، رادیو، موسیقی، برای منی که به هیچ کدوم از اینا قبلا نیاز نداشتم، یه تغییر جدید بود. لحظات رو میشمردم تا همسری برگرده خونه. از رفتن مامان اینا غصه دار میشدم. و خدا نکنه. اگر کاری پیش میومد و همسری بعد از اومدنش مجبور میشد دوباره از خونه بره بیرون و تا شب برنگرده. منی که شب ها راحت تنها میخوابیدم، حالا کابوسم شده بود ماموریت هاش.
میخوام اینو بگم، شاید اکثرا از تغییرات بارداری، یه شکم گنده، راه رفتن پنگوئنی و نهایتا ویار توی ذهنمون بیاد. ولی خیلی خیلی فراتر از این حرف هاست. تغییرات فیزیولوژیکی و مراقبت ها یک طرف، تغییرات روحی، نگرانی ها، ترس ها و دغدغه ها یک طرف دیگه.
+ ماه آخره، همه روزشماری میکنن، اما توی دل من غوغای دیگری است.
سلام :)
کسایی که منو میشناسن، تصورشون ازم غالبا یه آدم خیلی برنامه ریز و دقیقه، شاید دوستایی وبلاگی هم کمابیش این نظر رو داشته باشن. همه ی اینا رو گفتم که بگم: بابا اینا دست منم از پشت بستن! عکس های زیر رو ببینین، برنامه ریزی برای بچه ها است :)) تازه یه سری از عکسا، خیلی ریز و دقیق ترم بود! برنامه ریزی مهمه، آموزششم ضروری هست. ولی با آموزش خیلی زودش، بچگی و راحتی رو ازشون نمیگیریم؟ البته نمیدونم این عکسا برای چه سنیه.
+ راستی، پازلم کامل شد :)
یه وقتایی میشینم آرشیو و موضوعات وبلاگ رو میخونم. چه حسی داره، گذشته، گذشتن. اصلا انگار یه کس دیگه ای نوشته از حس و حالش. اینقد که برام دوره، اینقدر که همشون تموم شده ان. عجیب تر این که بعدا هم همین حس رو پیدا میکنم نسبت به حال این روزا.
هم شگفت انگیزه، هم عجیب و هم ترسناک!
خان اول: زایمان [done]
خان دوم: شیر دادن [done]
خان سوم: زردی [ done]
خان چهارم: بازگشت به زندگی و خانه، دوتایی من و پارسا [to do ]
خان پنجم: ختنه! [to do]
.
.
.
بیشتر از ۷ تا و این صوحبتاست! و خان های فرعی و کوچیکتر هم زیاد بودن. مثلمهمون ها و وضعیت جسمی خودم و .
+ پارسا خوبه الحمدلله ولی خودم، سرماخوردگی و بی خوابی و بی اشتهایی و گرفتگی کمر و .
بچه داری با وجود همه شیرینیش، یه سیکل کسالت بار داره؛ از شیر خوردن، باد گلو، بالا آوردن، تعویض لباس، تعویض پوشک، خواباندن. تازه اگه سیکل طی بشه خوبه، گاهی به شدت بهم میخوره، مثلا چندبار پشت سرهم تعویض لباس و .
دوست دارم کار دیگه ای بکنم. دوست دارم یکم راحت و طولانی بخوابم. (بیشتر از ۲ ساعت)
بدون تعارف رو دیشب دیدم، مصاحبه با خانواده شهید مرتضی ابراهیمی، شهید امنیت شهریار، با دو فرزند، یکی ۷ ساله و اون یکی ۴۳ روزه. چقدر سوک بود.خصوصا اونجا که همسرش میگفت، مرتضی پیش ماست، بچه رو میذارم زمین میگم مرتضی نوبت توعه، من خسته شدم. خیلی درک میکنم این جمله رو.من از صبح که همسری میره، لحظه شماری میکنم تا عصر که برگرده، تا کمکم باشه. حالا نمیتونم تصور کنم برگشتی در کار نباشه. :(( خدا صبر و توان بده به خانواده اش.
+ بعضی ازخودگذشتگی ها، اصلا در تصورم هم نمیگنجه .
+ حالم نسبت به روزهای گذشته خیلی بهتره. چندتا اتفاق ناراحت کننده منو تا مرز افسردگی رسوند ولی خدا رو شکر به خیر گذشت و آروم شدم.
+ پارسا هم خوبه، دلدرد های کولیکی داره و دردهاش دل آدمو کباب میکنه. با این حال اینم میگذره :)
+ زندگیمون ریتم جدید گرفته و دارم خو میگیرم بهش. عادت به کم خوابی، دستپاچه نشدن وقتی هزارتا کار باهم باید انجام بشه و استفاده از وقت هایی که کسی پیشمه برای کارهای خونه و . همین که تجربه بیشتری کسب کردم، راضیم میکنه :)
+ توی درس آسیب شناسی، دوره های مختلف خانواده رو بررسی میکردیم و یکی از دوره ها، خانواده با فرزند خردسال بود. میگفت تو این دوره رضایت از زندگی به حداقل خودش میرسه. واقعا همینه. این دوره نگرانی ها و سختی هایی داره که دائما ذهن و جسم آدم رو درگیر و خسته میکنه. با این حال خیلی شیرینه، حتی زحمت هاش شیرینه. :)
+ قرار بود دیروز به دنیا بیاد، اما فردا یک ماهگیش رو جشن میگیریم! در فرآیند بارداری و به دنیا اومدن، هیچ حساب و کتابی نیست
+ خلاصه که ملالی نیست، جز قطعی اینترنت. :|
+ هنوز دارم فلوچارت نگهداری از نوزاد رو پر میکنم. مثلا گریه گرسنگی با گریه دلدرد با گریه ی درد هر کدوم فرق می کنن. هرچند گریه و نا آرومی ناشی از کثیف بودن خیلی شبیه گریه دلدرده ولی با دقت میشه از هم تشخیصشون داد! با این حال خیلی از وقتا از خودم میپرسم، چشه؟ باید چیکار کنم؟!
+ کوچولو هر ۱.۵ تا ۲ ساعت یبار شیر میخوره، که اگه وقت شیر دادن، آروغ گرفتن و خوابوندن رو ازش کم کنیم حدود ۴۵ دقیقه تا یک ساعت آزاد میمونه، البته در حالت ایده آل! یعنی دلدرد نداشته باشه، نخواد توی بغل بمونه و . خلاصه بگم، بچه داری یه کار ۲۴ ساعته ی کامله و برای تک تک ثانیه هات برنامه داره :)
+ پارسا هم رفلاکس داره هم دلدرد ولی کولیکی نیست خدا رو شکر.بزرگترین مشکل من فعلا همین رفلاکسشه، دلم میسوزه. نمیدونم چیزی از این شیر هم بهش میرسه یا همش میشه خامه و پنیر :|
+ تا حالا مقاومت کردیم در مقابل شیشه و پستونک، هردومون، من و پسری. ولی گاهی که به خاطر رفلاکسش نمیتونه درست شیر بخوره و فاصله ی خوردنش میشه هر ۱۰ دقیقه یبار، دیگه چاره ای نمیمونه جز پستونک، تا زمان شیر خوردن رو دوباره تنظیم کنه.
+ شیفت دوم کاری از اومدن همسر شروع میشه. شیفت صبح متعلقه به پسر، تمام وقت. شیفت دوم برای کارهای خانه و غذا، شیفت شب، بازم پسر :)
+ مادربزرگِ مادرم، پریشب به رحمت خدا رفتن. خیلی ماه بودن، خدا رحمتشون کنه. چقدر دوست داشتیم نبیره شون رو ببین ولی حیف که اجل امان نداد رسم روزگار همینه، یکی بیاد یکی بره.ممنون میشم فاتحه ای براشون بخونید
+ ببخشید که پست خیلی روزمرهگونه است. پیشم خودم میگم، شاید این تجربه ها به درد کسی بخوره. و ببخشید که کم هستم و نظر نمیذارم. توی وقتای خیلی مرده، نهایتا میرسم پستاتون رو بخونم، بعضی وقتا حرفی هم دارم ولی فرصت نمیشه برمن ببخشایید :)
+ دیروز کوثر، دوست صمیمی دبیرستانم رو دیدم به همراه پسر کوچولوی ۲ ماه اش. من و کوثر همه چیزمون تقریبا همزمان بود، عقد و عروسی و حالا نی نی هامون کمتر از یک ماه اختلاف دارن :) حرف که زیاد بود، زیاد! :)) یکی از چیزهایی که دوتایی فهمیدیم، زبان مشترک بچه ها بود، گریه های ابالفضل رو من میتونسم تشخیص بدم. حالات و صدای شیر خوردنش آشنا بود، دلدرد های مشابه، حالتی که دوست دارن بغل بشن، ترسیدنشون و . خلاصه فکر میکنم مادری که یه بچه بزرگ کنه، با زبون بچه ها آشنا میشه هرچند ممکنه بعدا یادش بره :)
+ و تو چه میدانی"رفلاکس" چیست؟ واقعا چه میدانی؟! سر و گردن شیر و پنیری، دم به دقیقه لباس عوض کردن و شستن، سیر نشدن کوچولو و سوزش گلوش و بی قراری، بهم خوردن زمان خواب و شیرش و . خان هفتم، رفلاکسه. امیدوارم به زودی تموم بشه.
+ حالت دلدرد اینه: ( بچه مثل یه پرانتز باز توی خودش جمع میشه. حالت رفلاکس اینه: ) مثل کمان خودش رو میکشه. خوب بود اگه جمعشون میشه این: | خنثی. که زهی آرزوی محال :/
+ توی وقتای آزادِ کوتاه، انیمه سریالی میبینم. سلام زندگیِ جدیدِ انطباق یافته! :)
+ این آهنگم تقدیم به شما: به آرومی و ریتم روزهای آبی ارکیده :)
راستی + عکس کناری، خیلی شبیه کوچولوی ماست :)
یه روز مرخصی میخوام، که صبح رو با یه صبحونه خوب و مفصل شروع کنم بعدش برم خرید و پاساژ گردی. نهار رو دل درست بخورم، چرت بعد از نهار داشته باشم و عصر برم استخر. Joker رو بدون وقفه بینش ببینم. آخرشم شب رو ۸ ساعت پشت سر هم بخوابم!
یه روز مرخصی از مادری؟ میشه؟
اگه بخوام در یک کلمه توصیف کنم: "نفسگیر" .
۱۰ دقیقه ابتدایی فیلم، نبرد ساحلی، همونطور که سربازها زیر رگبار دشمن اجازه نفس کشیدن پیدا نمیکنن، ما هم از حجم تصویر و هیجان، نفسمون بند میاد. و اینطوری کارگردان نشون میده ۱۶۰ دقیقه بعدی فیلم رو با چه چیزی مواجه ایم. این روند تند و هیجان انگیز تا انتهای فیلم ادامه پیدا میکنه و در نبرد حفظِ پل به اوج خودش میرسه. کند و آروم میشه زمانی که کاپیتان یک تنه جلوی تانک میایسته.
در پایان، نبرد با نماد و اشاره با پایان میرسه. از پا افتادن کاپیتان، نمایی از دست و پایین تنه ی ایستاده رایان. نمای اول و آخر فیلم، پرچم آمریکا است و سرباز رایان، کسی نیست جز آمریکا و مردمانش. کاپیتان و همرزمانش کسانی هستند که خودشون رو در راه نجات آمریکا فدا میکنن و اینو در قبرستان وسیع سربازان آمریکا در ابتدا و انتهای فیلم میبینیم.
اوج فیلم اونجاست که کاپیتان در گوش رایان میگه: سزاوراش باش. و در واقع به مردم آمریکا میگه سزاوار امنیت و آرامشی که سربازان با فدا کردن خونشون براتون فراهم کردن، باشید. با خوب زندگی کردن و خوب بودن.
فیلم عالی و شاهکار بود ولی صحنه های گزنده ی زیادی داشت. صحنه هایی که شاید هیچ وقت یادم نره. تکه شدن سربازی که کاپیتان داشت میکشید توی نبرد ساحل، التماس سرباز آلمانی، مادر مادر گفتن های وید وقت جون کندن و. خیلی تلخ بود، خیلی خیلی. روحم رو خراشیدن. فیلم شاهکاری بود از استیون اسپیلبرگ ولی بازم میخوام؟ بازم دوس دارم ببینم؟ نه. ممنون! میخواستم بعدش سراغ فهرست شیندلر و پیانیست برم ولی اصلا نمیتونم. باشه تا شاید، یه روزی، دوباره.
چند وقته میخوام بیام و چندتا فیلم خوب بهتون معرفی کنم، اما فرصتش نمیشد تا این که امروز به صورت معجزه آسایی وقت پیدا کردم :) و اما قصه از کجا شروع شد؟ از گل و باغ و جوونه. بعله.
۱. Last Christmas 2019
همون گل و باغه، ولی گول بازیگرای خوبشو نخورید. یه داستان ساده و معمولی و لوس داشت که اصلن دوسش نداشتم. البته باید بگم به املیا کلارک نقش های طنز و خوش خنده خیلی خیلی بهتر میاد تا نقش "ملکه اژدهایان" !
راستی ویدئو جیسون موموآ رو دیدین؟ احساس میکنم بهم خیانت شده! خدایی فکر میکردین همه این عضلات، پنبه باشه؟ :|
2. 2007 Atonement
تاوان یه فیلم عاشقانه، کمی تا قسمتی جنگی و تراژدی ه. بازیگرهاش عالین، داستان هم قشنگ و دوست داشتنی بود. یکی دوتا صحنه داره به همین خاطر +18 . چون توی داستان به دانکرک اشاره میشه، بلاخره بعد از مدت ها دلم خواست که فیلم بعدی رو ببینم.
3. Dunk 2017
موضوع در مورد تخلیه نیروی های نظامی منطقه ی دانکرک در خلال جنگ جهانی دومه، که یه افتضاح و فاجعه جنگی بوده اون زمان. کریستوفر نولان معروف ساختتش و سال 2017 خیلی روی بورس بود منتها چون جنگی بود، من دلم نمیخواست ببینمش. فیلم قشنگ و خوش ساختیه، موسیقی متن دلهره آور و عالی بود. فیلم خیلی شخصیت نداره و شخصیت پردازی نمیکنه و بیشتر واقعه محوره. از این نظر شاید اونقدر گیرا نباشه ولی از یبار دیدنش پشیمون نمی شید :)
4. Hacksaw Ridge 2016
"سه تیغ اره ای" جنگیه ولی عالی عالی! حتما پیشنهاد میکنم. به جنگ از منظر دیگه ای نگاه میکنه، یه چیزی توی مایه دفاع مقدس خودمون :دی خیلی دوسش داستم و تمام تاثیرش به این خاطره که بر اساس داستان واقعی ساخته شده :)
فیلم بعدی که میخوام ببینم و خیلی معروفه saving privet rayan ه. امیدوارم اونم بچسبه :)
سلام :)
+ لیست فیلم ها رو به روز کردم، توی این 6 ماهه حدود 80 تا فیلم جدید دیدم. این لیست، یه فایل اکسله که اگر دقت کنید پایینش چندتا تب داره. فیلم خارجی/ انیمیشن/ سریال/ گزیده فیلم/ فیلم ایرانی/ فیلم ایرانی رو کلا در نظر نگیرید، ندیدم و نمی بینم هم. توی قسمت فیلم های خارجی، سال انتشار و امتیاز IMDb رو زدم و در آخر امتیازی که خودم بهش دادم رو. 7 یعنی خوب، 8 خیلی خوب، 9 عالی و 10 یعنی مورد علاقه ام بوده. اسم فیلم رو اگه گوگل کنید، ژانر و یه توضیح مختصری ازش به دست میاد. خلاصه اگر پیشنهاد فیلم خواستید، فکر میکنم به دردتون بخوره. :)
+ و اما از پارسا کوچولو
به شدت دلبر و گوگولی و خوردنی شده. وقتی خوابه دلم واسش تنگ میشه و دلم میخواد بیدار شه. وقتی بیداره، خداخدا میکنم بخوابه و بذاره به کارام برسم :)) فکر کنم همه ی مامانا دچار این تناقضات میشن :دی
+ شبا خوب میخوابه و بی نهایت خدارو شاکرم.خواب 7-8 ساعته که ندارم ولی همین 3-4 ساعت پشت سرهم خستگی از تنم در میکنه.
+ باید خونه تی رو هم شروع کنیم. امسال واقعا دلم میخواد خونه تی کنم چون توی این یه سال، با بارداری و بچه داری، دل به خونه نسپردم و فکر میکنم به توجه ام نیاز داره :| مسئله اینه که یه جا رو که شروع کنم دلم میخواد تا تموم نشده بلند نشم و با وجود بچه این مهم، امکان پذیر نیست!
+ امسال اولین عید با کوچولوی 5 ماهه مونه. قشنگه. :)
خان های فندق جانم هم تموم شد خدا رو شکر. رستم ۷ تا خان داشت، ولی فرآیند بچه داری،با اغماض ۱۲ تا :))
امروز واکسن ۴ ماهگیشو زدیم و الان در حال تاب دادن گهواره اش و سردرد ناشی از گریه هاش و گریه هام دارم مینویسم. دیدن دردش سخت تر از درد کشیدنه. هرچند به خودم دائم میگم، مامان باید قوی باشه، ولی سخته، خیلی سخت.
دو تا خان آخر مربوط به خودم بود، هرچند خوب خوب نشدم ولی به شدت امیدوارم به بهبودی و دلم روشنه که ان شالله تا یک ماه دیگه کامل خوب میشم. برای همین دیگه پرونده خان ها رو میبندم تا بچه بعدی :دی
+ وقتایی که سه تایی کنار همیم، خیلی خوش میگذره. باباش میگه، ما چطوری قبل پارسا، زندگی میکردیم؟ -واقعا چجوری؟ هزار رنگ پاشیده به روزهامون :)
+ تپل مپل شده دلبرکم. گاهی میخندم به اون روزای بعد زایمان که چقدر حساس شده بودم روی کوچیک و کم وزن بودنش، و چقدر حرفای اینجوری اذیتم میکرد. فکر میکردم همیشه کوچولو و ضعیف میمونه! بهترین تعریفیم که این روزا شنیدم یکی از طرف تسنیم عزیز و یکی از طرف پرستارِ مرکز بهداشت بود هردو گفتن، همت خودت بوده این وزن گرفتن و دست مریزاد. حس کردم کارمو خوب انجام دادم و خیلی آرامش بخش بود. :)
+ بیاین شاد کنیم دل همو، بیاین گرد طلایی شادی بپاشیم. بیاین از خوشی های هرچند کوچیک بگیم. این روزها بیشتر از هر وقت دیگه نیاز داریم که قشنگی ها رو ببینیم :)
پست بعدی چندتا فیلم کمدی دلشاد کن میذارم، یه ساعتم بخندین. من به هدفم رسیدم ^-^
+ الان گریه هاش چندتا دلیل داره:
۱. گرسنه اشه
۲. خوابش میاد که جدیدا خیلی خیلی سخت میخوابه :((
۳. به من توجه کنین، با من بازی کنین. فقط من.من. من.
+ اگه مامان آدم، دوستش نمیداشت، چه دنیای سیاه، تاریک و وحشتناکی میشد. یه تنهایی بی حد.
+ کاش یه معده جدا داشتم برای خوردن هله هوله و آت آشغال(!) که تو شیر نره :|
+ Frozen 2 رو دیدم، خیلی خوب بود، پیشنهاد میشه. Jojo Rabbit با این که فیلم خوبی بود ولی یه سکانس فوق العاده تلخ داشت، که شاید هیچ وقت یادم نره. اگه فیلم خوب میخواین، ببینینش اما فیلم حال خوب کنی نیست قطعا
چندتا فیلم کمدی و حال خوب کن خدمت شما: :)
1. jumanji: Welcome to jungle 2017
قبلا ها توی تلویزیون یه فیلم جومانجی قدیمی میذاشت، من خیلی دوسش داشتم. داستانِ یه خانواده است که با یه بازی خاص، وارد دنیای بازی میشن، اتفاقات و حوادث بازی واقعا براشون اتفاق میافته و چاره ای ندارن که بازی رو تموم کنن. جومانجی: به جنگل خوش آمدید، یه بازسازی از اون فیلم قدیمیه که فقط ایده رو حفظ کرده و بی نهایت مفرح و بامزه شده. من که خیلی خندیدم باهاش :)
2. Jumanji: the next level 2019
ادامه ی فیلم قبلیه، به بامزگی اون نیست ولی بازم خوب و شاد بود :)
3. Life as we know it 2010
فیلم خیلی خاصِ هنری نیست ولی از معدود فیلم های حال خوب کنه و من چندبار دیدمش. در مورد زن و مردیه که مجبور میشن باهم سرپرستی یه بچه رو قبول کنن :)
4. Forrest Gump 1994
کسی هست فارست گامپ رو ندیده باشه؟ این فیلم اندازه من، سن داره :)) بامزه و سرگرم کننده است، اگر ندیدین، پیشنهاد میشه :)
5. Pk 2014 و 3 idiots
هردو هندین، چون حدس میزدم دیده باشن، یه جا معرفی کردم. اگه ندیدین، فی الفور دانلود کنین، بسی بامزه و خنده دار :)
6. Cinema Paradiso 1988
یکی از بهترین فیلم هایی که دیدم، خیلی هم حال خوب کن. در مورد عشق، سینما و سانسوره. بازیگر خردسال، خیلی گوگولی و خوردنیه :)
+ ببخشید اگه چنته ام در کمدی خالیه. تازه فیلم های هارد رو ژانر بندی کردم و ۱۰ تایی کمدی دارم، اگر دیدمشون و خوب بود، این پست رو تکمیل میکنم ان شالله :)
بعدانوشت: شاید فارست گامپ و سینما پرادیزو خیلی کمدی نباشن ولی قطعا فیلم های خوبین :)
نمیدونم گفتم یا نه، توی بارداری چندتا مانستر نمدی برای پسری درست کردم. فکر میکردم مثل خودم هیولاها رو دوست داشته باشه.
چندبار امتحان کردم، وقتی میگیرم جلوش اول با اضطراب نگاشون میکنه، بعد یکم دست و پا میزنه، چند ثانیه بعد لب ورمیچینه و. نتیجه اخلاقی این که: زوری که نیست، بچه ها هیولا ندوست :|
1. فاصله مثل تَرَک روی شیشه است . هرچقدر هم کم امّا وقتی افتاد دائم هراس شکستن و ریختن داری . پارهپاره . تیزتیز .
فرشید فرهادی
2. ﺧﺴﺘﻪ ﺍﻡ ﻣﺜﻞ ﺯﻧ ﺍﺯ ﺷﺎﻋﺮ ﺷﻮﻫﺮﺵ/ ﻣﺜﻞ ﻣﺮﺩ ﻣﺎﻧﺪﻩ ﺩﺭ ﺍﺣﻘﺎﻕ ﺣﻖ ﻫﻤﺴﺮﺵ/ ﻣﺜﻞ ﻣﺠﻨﻮﻧ ﻪ ﻟﻠ ﺩﺭ ﺩﻟﺶ ﺑﺎﺷﺪ ﻭﻟ/ ﺷﻮﺭ ﺷﺮﻦ ﻧﺎﻬﺎﻥ ﺍﻓﺘﺎﺩﻩ ﺑﺎﺷﺪ ﺩﺭ ﺳﺮش/ ﺧﺴﺘﻪ ﺍﻡ . ﻮﻥ ﺷﺎﻋﺮ ِ ﺍﺯ ﺷﻌﺮ ﺧﻨﺠﺮ ﺧﻮﺭﺩﻩ ﺍ/ ﻪ ﺩﻫﺎﻥ ﻭﺍ ﺮﺩﻩ ﺑﺎﺷﺪ ﺯﺧﻢ ﻫﺎ ﺩﻓﺘﺮﺵ/ ﺧﺴﺘ ﺩﺍﺭﺩ . ﻧﺪﺍﺭﺩ؟ ! ﺍﻨﻪ ﻋﻄﺮﺕ ﻫﺴﺖ ﻭ ﺑﺎﺯ/ ﻫﺮﻪ ﻣ ﺮﺩﺩ ﻧﻤ ﺑﻨﺪ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺩﻭﺭ ﻭ ﺑﺮﺵ/ ﺳﻤﺘ ﺍﺯ ﺍﻦ ﺷﻬﺮ ﺑﺎﺭﺍﻥ ﺩﺪﻩ ﺪﺍﺖ ﺷﺪ ﻭ/ ﺳﻤﺖ ﺩﺮ ﻢ ﺷﺪ ﺩﺭ ﺸﺖ ﺸﻤﺎﻥ ﺗﺮﺵ/ ﺍﺯ ﺧﺎﺑﺎﻥ ﻫﺎ ﺷﻬﺮ ﻻﺍﺑﺎﻟ ﺧﺴﺘﻪ ﺍﻡ/ ﺍﺯ ﺧﺎﻧﺖ ﻫﺎ ﻫﺮ ﺳﻤﺘﺶ ﺑﻪ ﺳﻤﺖ ﺩﺮﺵ/ ﻣﺜﻞ ﺳﺮﺑﺎﺯ ﻪ ﺩﺭ ﺟﻨ ﺍﺳﺖ ﺑﺎ ﻣﻌﺸﻮﻗﻪ ﺍﺵ/ ﺳﺮ ﺑﻪ ﺭﺍﻫ ﺩﺍﺭﺩ ﻭ ﺟﺎ ﻣﺎﻧﺪﻩ ﺍﻣﺎ ﺑﺎﻭﺭﺵ/ ﻻﺟِﺮَﻡ ﻓﺮﺟﺎﻡ ﺍﻦ ﺟﺮﺎﻥ ﻋﺸﻖ ﻭ ﻋﺎﺷﻘ/ ﺑﺴﺘ ﺩﺍﺭﺩ ﺑﻪ ﺟﻨ ﻣﺮﺩ ﺑﺎ ﻫﻤﺴﻨﺮﺵ/ ﺧﺴﺘﻪ ﺍﻡ . ﻣﺜﻞ ِ . ﺷﺒﻪِ . ﺧﺴﺘﻪ ﺍﻡ ! ﺧﺴﺘﻪ ! ﻫﻤﻦ/ ﺧﺴﺘﻪ ﺍ ﺭﺍ، ﺧﺴﺘ ﺭﺍ، ﻓﺮﺽ ﻦ . ﺧﺴﺘﻪ ﺗَـﺮَﺵ!
رضا طبیب زاده
3. محو توی غبار برگردی / به خودت سوگوار برگردی / او نباشد تو را صدا بزند/ باز بی اختیار برگردی / - به خدا شوخی قشنگی نیست / بروی پای دار برگردی/ خسته باشی از آنچه می بینی/ خسته باشی. به غار برگردی.
محسن انشایی
4. وقتی میگویند نیست.برق را گفته باشند یا کاغذ، من یاد تو می افتادم!
علیرضا روشن
5. یه جوری بریدم از این زندگی/ که روزام و تو گریه حل می کنم / من انقد از آغوش تو خالی ام / که هر شب خودم رو بغل می کنم.
پویاجمشیدی
6. آشوب، همان حس غریبی ست که دارم/ وقتی که به لب های تو لبخند نباشد/ درتک تک رگهای تنم عشق تو جاریست/ در تک تک رگ های تو هر چند نباشد/ من می روم و هیچ مهم نیست که یک عمر/ زنجیرنگاه تو که پابند نباشد/ وقتی که قرار است کنار تو نباشم/ بگذار زمان روی زمین بند نباشد.
رویا باقری
7. تشدید در اُحِبُّ پر از ریزه کاری است / یعنی که دوست دارمت این روزها شَدید!
مصطفی نجفی
درباره این سایت